می روید،،بی گناه بی گناه...
راستی،،
به من نگفته اید،
آن طرف کنار لحظه های دور دست
آسمان چه شکلی است؟!
کاش میشد ای ستاره ها
راه خانه ی ستاره را به من نشان دهید!
یا که از فراز قله های دور
دستی از دعا برای من تکان دهید،!!!
راستش دلم...
مثل یک نماز بین راه، خسته وشکسته است
،
او مسافر است
می رود به شهر آفتاب،گرچه راه آفتاب
بسته است!!!
کاشکی نماز های صبح من قضا نمی شدند
دست های من هیچ وقت از آسمان جدا نمی شدند
ای فرشته ها!
به دست های من کمک کنید...